دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۲)

من ساده ترین کار را در جهان این دیدم که « خودم » باشم و سخت ترین کار این که کسی باشم که دیگران می خواهند. 

من در وجود انسان سه احساس ترس،خشم و اندوه را ديدم كه كنترل اين سه احساس منجر به احساس چهارمي مي شود به نام احساس شادي!

  

من بزرگراه زندگی را بدون دوربرگردان دیدم ؛ بنابراين فهميدم كه در گزينش راه خيلي بايد دقت كرد. 

 

 من رود را ديدم كه با همه ژرفاي اندك ،جوشان و خروشان مي رفت ، ولی دريا را ديدم گسترده و ژرف ،  اما ساكن و ايستا... 

من شاخساران گل سرخ را پر از خار ديدم ، گفتم: اي نهال گل سرخ چرا اين همه خار گزنده داري؟ پاسخ داد: چرا نمي گويي اي نهال خاردار چرا گل سرخ داري؟ 

ادامه دارد.... 

          شفیعی مطهرخود.


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: سرب و سرابخودگل سرخدريابزرگراه زندگي

تاريخ : چهار شنبه 2 آذر 1390 | 6:57 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |

 سفرنامه من از 

 

شهر سرب و سراب(۳۱)

 من دو پديده خاردار ديدم: حقيقت و گل سرخ.  

 

 من قله بلند کوهی را دیدم که چون از ژرفای دشت به آن می نگریستی، نماد شكوه بود و نمود نستوه؛ اما چون بر فراز بلنداي آن صعود مي كردي، غرورش زير پاهاي كوه پيماي تو تحقير مي شد و حقير مي نمود....و شگفتا كه چه بسيار انسان هاي بزرگ نيز چنين اند!!

 

 من موج خروشانی را دیدم که آنی آرام نمی گرفت ؛ اما آرامش مي بخشيد، حياتش در گردون بود و مرگش در سكون.

 

من برده داری را دیدم به نام « مصرف زدگی! » که با رسنی نامرئی به نام « مصرف »، همه را اسیر خود کرده بود. او همگان را به دنبال خود به هر سمت و سویی می کشید.

 رشته ای بر گردنم افکنده «دوست؟!»         می کشد هر جا که خاطرخواه اوست

  او بردگان مصرف را نه با زور و قدرت ، که با ميل و رغبت به اسارت مي برد. آنان خود براي بردگي صف مي كشیدند و بر يكديگر سبقت مي جستند. در اين اسارت هركس اميرتر، اسيرتر!  

   من دروغ گويي را ديدم كه دروغ ويژه « سیزده به در» را به همه روزهای سال تعمیم داده بود. در این گیر و دار دروغ سیزده دیگر رنگ باخته بود! 

 

ادامه دارد....


موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسب‌ها: خقيقتگل سرخكوهشكوهموجمصرف زدگيدروغسيزده به در

تاريخ : یک شنبه 8 خرداد 1390 | 16:47 | نویسنده : سید علیرضا شفیعی مطهر |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 241 صفحه بعد