دل دیدنی های شهر سرب و سراب(۹۲)
من ساده ترین کار را در جهان این دیدم که « خودم » باشم و سخت ترین کار این که کسی باشم که دیگران می خواهند.
من در وجود انسان سه احساس ترس،خشم و اندوه را ديدم كه كنترل اين سه احساس منجر به احساس چهارمي مي شود به نام احساس شادي!
من بزرگراه زندگی را بدون دوربرگردان دیدم ؛ بنابراين فهميدم كه در گزينش راه خيلي بايد دقت كرد.
من رود را ديدم كه با همه ژرفاي اندك ،جوشان و خروشان مي رفت ، ولی دريا را ديدم گسترده و ژرف ، اما ساكن و ايستا...
من شاخساران گل سرخ را پر از خار ديدم ، گفتم: اي نهال گل سرخ چرا اين همه خار گزنده داري؟ پاسخ داد: چرا نمي گويي اي نهال خاردار چرا گل سرخ داري؟
ادامه دارد....
شفیعی مطهرخود.
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسبها: سرب و سرابخودگل سرخدريابزرگراه زندگي
سفرنامه من از
شهر سرب و سراب(۳۱)
من دو پديده خاردار ديدم: حقيقت و گل سرخ.
من قله بلند کوهی را دیدم که چون از ژرفای دشت به آن می نگریستی، نماد شكوه بود و نمود نستوه؛ اما چون بر فراز بلنداي آن صعود مي كردي، غرورش زير پاهاي كوه پيماي تو تحقير مي شد و حقير مي نمود....و شگفتا كه چه بسيار انسان هاي بزرگ نيز چنين اند!!
من موج خروشانی را دیدم که آنی آرام نمی گرفت ؛ اما آرامش مي بخشيد، حياتش در گردون بود و مرگش در سكون.
من برده داری را دیدم به نام « مصرف زدگی! » که با رسنی نامرئی به نام « مصرف »، همه را اسیر خود کرده بود. او همگان را به دنبال خود به هر سمت و سویی می کشید.
رشته ای بر گردنم افکنده «دوست؟!» می کشد هر جا که خاطرخواه اوست
او بردگان مصرف را نه با زور و قدرت ، که با ميل و رغبت به اسارت مي برد. آنان خود براي بردگي صف مي كشیدند و بر يكديگر سبقت مي جستند. در اين اسارت هركس اميرتر، اسيرتر!
من دروغ گويي را ديدم كه دروغ ويژه « سیزده به در» را به همه روزهای سال تعمیم داده بود. در این گیر و دار دروغ سیزده دیگر رنگ باخته بود!
ادامه دارد....
موضوعات مرتبط: قطعه ادبي
برچسبها: خقيقتگل سرخكوهشكوهموجمصرف زدگيدروغسيزده به در
تبادل
لینک هوشمند
برای تبادل
لینک ابتدا ما
را با عنوان
وب نامه شفیعی
مطهر و
آدرس
modara.LoxBlog.ir
لینک
نمایید سپس
مشخصات لینک
خود را در زیر
نوشته . در صورت
وجود لینک ما در
سایت شما
لینکتان به طور
خودکار در سایت
ما قرار میگیرد.